کتاب باز

به خانه کتابخوان ها خوش آمدید. کامنت های پر مغز و محتوی اطلاعات کتابخوانی به صورت پست منتشر میشوند..

کتاب باز

به خانه کتابخوان ها خوش آمدید. کامنت های پر مغز و محتوی اطلاعات کتابخوانی به صورت پست منتشر میشوند..

آخرین مطالب
۰۸
آبان

سلام. اینجا محیط جدید و البته دنیای جدیدی برای من هست. جایی که خیلی توش احساس آرامش دارم،چون قرار بر این هست که از دوست داشتنیهام بنویسم; از کتابهایی که خوندم و شخصیتهایی که در میان صفحات زندگی کرده اند و من گاه به گاه دنیاشون رو ورق زده ام. 

قرار براین هست که دوستای کتابخونم رو به این وبلاگ دعوت کنم و اینجا برای ما یک کتابخونه مرجع مجازی باشه. از همه چیز کتاب بنویسیم و بخوانیم و تجربیات مطالعه مون رو در اختیار هم قرار بدیم. 

امروز از کتابخونه کتاب سرزمین جاوید رو گرفتم ،از منشی خواستم تا سرچ کنه و هر کتابی با ترجمه ذبیح الله منصوری موجود دارند رو معرفی کنه. من یک ضرب المثل برای خودم دارم و اونم اینه که کتابی که مترجمش ذ منصوری هست رو چشم بسته بخرید و با چشم باز بخوانید و حض کنید . من عاشق یادداشتهای مترجم در پاوررقی هستم. منشی کتاب سرزمین جاوید رو معرفی کرد و چشمای من برق زد. الانم تو سکوت تاریک خونه بدنبال هوای ابری،کتاب رو جلوم گذاشتم تا بعد از این یادداشت برم سراغش. هرگز تجربه خوندن کتاب خواجه تاجدار رو با این مترجم فراموش نمیکنم. خوندن این کتاب رو به همه توصیه میکنم چون علاوه بر اینکه یک داستان مفصل تاریخی رو مطالعه کردید ،همزمان دریچه روشنی به اطلاعات تاریخیتون باز کردید،این یعنی هم فال و هم تماشا. 

امیدوارم بتونم بخش عمده ای از کتاب رو بخونم و با خبر خوب پست بعد رو بنویسم. لطفا کتابهای خوب رو معرفی کنید.همونطور که در بیوی وبلاگ نوشتم شما کامنت گزارها هم یکی از نویسندگان این وبلاگ هستید.

  • کتاب باز
۰۴
تیر

 

بالاخره خواندمش. اینکه نویسنده ای به فراوانی پیچش داستانی ایجاد کند و سر صبر و باحوصله گره گشایی،قطعا نقطه قوت کتاب است اما پایان بی جانش نقطه ضعف کتاب بود که اصلا بعد آن همه هیاهو به دلم ننشست.البته نباید از ترجمه ضعیف کتاب به (زعم من ) گذشت. چندین انتشارات را زیر و رو کردم اما فقط همین ترجمه در دسترس بود.

کتاب متوسط رو به خوب است. بعد از ان همه تعریف و تمجید در نیویورک تایمز و فرهنگستان ادب فرانسه،قطعا توقعم بیشتر بود اما محقق نشد.کتاب ارزش خواندن دارد،فضای روایت به شدت قابل تصور هست و تصویر ذهنی که نویسنده به خواننده میدهد کاملا زنده. به قول منتقدی در این کتاب همه چیز هست،عشق،جنایت،معما،فلسفه،روانشناسی و اصول نویسندگی.از حق نگذریم دریافت های فلسفی این کتاب بیشتر از جریان داستان به من لذت داد. 

  • کتاب باز
۳۱
خرداد

اسمش برام تداعی کننده محتواش بود،زنی در کابین 10. همون لحظه اول یاد دختری در قطار افتادم و باید بگم کاملا از لحاظ محتوی این دو کتاب شبیه هم هستند البته خاصیت ژانر ترس و کاراگاهی باید همین هم باشه و اگر از من بپرسن بین این دو کتاب کدام؟ بدون لحظه ای تامل دختری در قطار رو انتخاب میکنم نمیدونم تیغ سانسور بود یا گیرایی کم من که در انتهای زنی در کابین 10،اونقدری که انتظار داشتم گره گشایی نشد و وقتی با پایان کتاب روبرو شدم جا خوردم چون چندین سوال ریز و درشتم هنوز بی پاسخ مونده بود.حتما توصیه به خوندنش میکنم در جاهایی از کتاب نفسم به شدت حبس بود و منتظر که چه بر سر زن کابین 9 می اید. اشتباه نکردم قهرمان داستان خبرنگاری ست که در یک کشتی تفریحی با حضور تعدادی از ارباب رسانه به سفری کوتاه میروند واین خبرنگار 32 ساله به نام لورا بلک لاک در کابین شماره 9 جای میگیرد و ...

 

  • کتاب باز
۲۴
مهر


«اتاق» نوشته اما داناهیو (۱۹۶۹) نویسنده ایرلندی-کانادایی است. کتاب «اتاق» در سال ۲۰۱۰ در لیست نهایی نامزدهای دریافت جایزه بوکر قرار داشت. در سال ۲۰۱۵، فیلمی با همین عنوان، با اقتباس از این کتاب ساخته شد که نامزد دریافت ۴ جایزه اسکار و برنده دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر زن شد


این کتاب رو بخونید و در صورتی که به نکات فلسفی موجود در کتاب پی بردید بدانید و اگاه باشید که کتابخوان حرفه ای هستید.
این رمان به عنوان بهترین کتاب سال 2010 و البته پرفروشترین معرفی شده.
میتونم ساعتها در مورد این کتاب بگم و بنویسم اما بخاطر تجربه ناخوشایندی که در مورد یک کتاب دارم و در پستی حتما خواهم نوشت،قرار گذاشتم اصلا جزییاتی از کتابهایی که معرفی میکنم فاش نکنم فقط و فقط معرفی ،توصیه و تعریف و تمجید و احتمالا نقد کلی.
تنها چیزی که باید در مورد داستان این کتاب که اتفاقا اقتباسی از ماجرای واقعی هست باید بگم وگرنه خفه میشم :) اینه که یکبار دیگه بهم ثابت شد گیر کردن تو یک مخمصه برای یک انسان به تنهایی قابل تحمل تر از،درگیری و چالش در حضور انسانهایی هست که ذره ای از اون موقعیت رو درک نمیکنن و زبان سرزنش و ترحمشون درازه.پیچیده به نظر میرسه و ترجیح میدم اگر خوانند وبلاگم کتاب رو خوند در بخش نظرات بتونیم در موردش بنویسیم بدین ترتیب خیالمون راحته اصل داستان برای خواننده وبلاگ لو نمیره
باز هم تاکید میکنم فیلمی رو که براساس این کتاب ساخته شده رو حتما بعد از مطالعه کتاب ببینید.
  • کتاب باز
۱۰
خرداد

از کتابراه ممنونم که به جای دانلود نسخه صوتی ،نسخه پی دی اف رو دانلود کرد و نذاشت با گوش دادن به کتاب صوتی قوه تخیلم رو محدود به صدا و حس یه خواننده که به زور میشه فقط صداش رو دوست داشت،بکنم. 

نمیدونم چرا اینقد برای خوندن این کتاب مقاومت میکردم و الان فقط حسرت میخورم چرا زودتر نخوندمش. 

بدون شک بکی از برترین آثار عاشقانه دنیا بود. لطیف و موزون. بعد از پایان کتاب مدت کوتاهی گریه کردم و تا چند روز درگیرش بودم و از اونجا که همیشه دوست دارم درباره یک اثر بیشتر بدونم با سرچ نام کتاب متوجه شدم فیلمی از روی کتاب با همین نام درسال 2016 ساخته شده و دیگه رو پا بند نبودم تا فیلم رو پیدا کردم..

اگر قصد خوندن کتاب یا دیدن فیلم رو دارید ادامه رو نخونید.

دیدن فیلم به شدت من رو مایوس کرد و بیشتر مایه تعجب بود که خود خانم جوجو مویز نویسنده فیلمنامه بوده . اخه یه نویسنده این جور باید دست به تخریب اثرش بزنه. از نظر من انتخاب دو بازیگر برای شخصیت لو و ویل تنها نقطه مثبت فیلم بود و والسلام.

راستش بیشتر به این نتیجه رسیدم که احتمالا من خواننده خوبی هستم و حسی که از نوشته ها به قوه تخیل ام انتقال دادم اصلا قابل مقایسه با چیزی که خود نویسنده به تصویر کشید نبود.

سکانس یکی مونده به اخر; لو به ویل عشقش رو ابراز میکنه و بهش میگه میتونه اونو خوشحال نگه داره و میخواد که اون از تصمیمش برای خاتمه زندگیش منصرف بشه اما ویل ردش میکنه و میگه این زندگی ای نیست که اون بخواد و لو به شدت ناراحت میشه در فرودگاه با دلخوری ازشون جدا میشه.

لو اینجا یک بازنده اساسیه. تمام نقشه هاش برای امیدوار کردن ویل و منصرف کردن اون،نقش بر آب شده و از طرفی تمام مکنونات قلبیش رو برای معشوقش بیرون ریخته و پس زده شد و بدتر از همه داره مردی رو که عاشقشه برای همیشه از دست میده. 

در متن کتاب به خوبی تمام استیصال لو به نمایش گذاشته و اون حتی در آغوش پدر اعتراف میکنه که به شدت عاشق مردیه که قرار بوده فقط پرستارش باشه. زمان کشدار و بیهدف و در بیخبری میگذره و لو نمیدونه عشقش الان در چه حالیه هنوز زنده ست یا به همه چیز پایان داده اصلا به یاد اون هست یا نه. که تلفن مادر ویل که از لو میخواد به درخواست ویل، خودشو به اخرین پرواز سوییس برسونه نقطه عطفی میشه به تمام تعلیق ها.

و اما در فیلم،وحشتناکه، انگار فیلمنامه نویس 15 صفحه 15 صفحه رفته جلو هرچی دم دستش بوده سناریو کرده و ساخته. 

از تماس مادر ویل خبری نیست به صورت سمبل کاری میبینیم که لو تصمیم میگیره در آخرین لحظات کنار ویل باشه و اینجا اون حس دو طرفه ای که از طرف ویل هم هست رسما به فنا میره. 

سکانس اصلی در سوییس. در کتاب میخوانیم که لو با گیجی وحشتناکی در هتل فرودگاه بیدار میشه،امروز اون روز موعوده که تلاش  6 ماهه اش مانع از فرارسیدنش نشده. منگ و غمگینه حتی نمیدونه چه لباسی انتخاب کنه. عشقش امروز برای همیشه خاموش میشه و اون نمیدونه مشکی بپوشه یا ...

بعد در فیلم ببینید، امیلیا کلارک بازیگر نقش لو با همون لبخند گل و گشادش وارد خانه محل نگه داری ویل میشه و یه شوخی مزخرف هم در مورد بی دست و پایی لو شکل میگیره و...وای خدای من کتاب و لحظات عاشقانه به فنا میرود.

من پیش از تو اشاره اصلیش به لوییزاست هرچند در مورد ویل هم صادقه و بالاخره باید این تغییر و گذر رو ما یه جوری احساس میکردیم.

لو باید متاثر و با الگوی یک زن نجیب وارد میشد. زنی که عشق رو قطره قطره نوشیده و سوهان عاشقی وجودش رو صیقل داده.دلم میخواست لو را در لحظه اخر در کنار ویل بدون اون خنده بیدلیل و مزخرف و باگامهای سنگین و نگاه متین میدیدم که به آغوش ویل پناه میبرد و اون لحظه وداع با تاثر عاشقانه شکل میگرفت.

پ ن: از همین تریبون اعلام میکنم اول کتاب رو بخونید بعد فیلم رو ببینید ندیدید هم ندیدید و اینکه به هیچ وجه من پس از تو رو نمیخونم.

  • کتاب باز
۲۷
فروردين

 این کتاب ماجرای خواندنی دختری است به نام مارگارت و مناظراتش با کشیشی به نام گریگوری که نقش کاتب و نویسنده خارطرات مارگارت را به عهده دارد .مارگارت دنبال آدم باسوادی است که بتواند خاطراتی را که او دیکته میکند بنویسد ، اما کسی حرفش را جدی نمیگیرد و هیچ کشیشی حاضر نیست وقتش را تلف کند و به خزعبلات زنی گوش دهد و بنویسد ، چرا که از نظر آنها زنان موجوداتی خسته کننده هستند و حرفی برای گفتن ندارند . بالاخره مردی به نام گریگوری که کشیش باسوادی است پیدا میشود و حاضر میشود با گرفتن دستمزد کار نوشتن خاطرات مارگارت را بعهده بگیرد و برای این کار ناچار است هر روز به منزل بزرگ مارگارت سر بزند و در اطاق کار خانم کار نوشتن را، درحالی که توسط مارگارت دیکته میشود انجام دهد.

وبه این ترنیب مارگارت دختری در عهد رنسانس خاطرات زندگیش را ثبت میکند. 

این کتاب برای من سوال بزرگی به همراه داشت چرا بیشتر مذاهب همیشه بالاترین  تهدید را نسبت به استعداد و توانایی زنان داشته اند و چه مسیر پر پبچ و خمی رو اروپا در برابری جنسیتی از سر گذرونده. 

  • کتاب باز
۰۷
اسفند

به اعتقاد من هر کتاب دو ماجرا دارد یکی در درونش و یکی هم در بیرونش. ماجرایی که ما را به سمت کتاب میکشاند. داستان بیرونی این کتاب برای من از کتابفروشی شروع شد وفتی قفسه رمانها را بالا و پایین میکردم. فروشنده کتاب قهوه سرد را پیشنهاد کرد و من رد کردم چون بدنبال هرس بودم. 

گذشت ،روزی در بین پرتیراژترین کتابهای سال 96 باز هم به نام کتاب قهوه سرد... برخوردم بگذریم که چند کتابخانه را زیر پا گذاشتم چون خانم متصدی گفته بودم در کتابخانه ای که من عضوش بودم این کتاب موجود نیست و در نهایت اتفاقا روز اخر که ناامیدانه به متصدی گفتم کتاب رو پیدا نکردم گفت من گفتم اینجا نداریم؟اتفاقا همین امروز صبح توی قفسه ها دیدمش و بالاخره....

اطمینان دارم بخشهایی از این کتاب را با تصور اینکه داستان کوتاه هست جاهایی خوانده باشید. برای من که اینطور بود. مثلا داستان وقتی یک پسر بچه عاشق میشود و یا داستان هنوز هم رژیم داری را در صفحات مجازی خوانده بودم غافل از اینکه اینها بخشهای از این کتاب هستند. 

کلا شخصیت پردازی کتاب رو دوست نداشتم،به جز بخشهایی که به عنوان یک داستان کوتاه قابل قبول تره تا بخشی از یک رمان،بقیه قسمتها انگار توسط یک نویسنده تازه کار نوشته شده بود. گویا تکلیف نویسنده با خودش روشن نیست. نمیدونم چطور این کتاب به چاپ هفده بلکه هم بیشتر رسیده. 

دلم نمیخواد بیشتر از این راجع به این کتاب نقد منفی بنویسم ولی به عنوان یک خواننده به هیچ وجه نتونستم با شخصیتهای این کتاب ارتباط برقرار کنم. 


  • کتاب باز
۱۷
بهمن
حسرت میخورم به خاطر یکی دو سالی که از لای قفسه کتابفروشی و کتابخانه ها به این کتاب بی حرمتی کردم و در حالیکه گوشه لب کج میکردم گفته بودم این هم شد اسم. 
ضرب المثل انگلیسی هست که میگوید هیچ وقت یک کتاب را از روی جلدش قضاوت نکن و من اینکار را کرده بودم. به نظرم همانطور که فیلم مبتذل و فاخر داریم کتاب مبتذل هم داریم. در دسته بندی ذهن من فیلمی مثل آس و پاس یک اثر مبتذل هست و کتاب های رمان عشق طوری که یک دختر در مرکز توجه چندین پسر جوان و موجه است و داستان حول محور عشقهای جلو دستی و روزمره میگذرد،هم برای من یعنی کتاب مبتذل. همین اندیشه سبب شد که کتاب شوهر عزیز من به قلم زیبای فریبا کلهر رو به نادانی جز دسته مبتذل قرار بدم آن هم فقط بخاطر نام کتاب،ولی مگر از این اثر فاخرتر هم داریم؟
نام کتاب از نظر من یک جور کنایه به جریان فکری و عقیده رو به هلاک است شاید هم کنایه ای دوست داشتنی به مردی که....
داستان با یک رویا شروع میشود و یک مشت اسم.سوسن،سهیلا،سیما،پروانه،حمید،مهندس سین و البته برادر وارسته. پازلی جلوی روی شما گذاشته میشود و فصل به فصل تکه های پازل و ادمها در جای مناسبشان. 
انقدر این کتاب به دلم نشسته که فقط حسرت روزهایی را میخورم که دیدم و نخواندمش. 
در این رمان زیبا همه چیز هست از انقلاب و عشق،از تنفر و خیانت. از گوشه تجریش تا خیابان گیشا شخصیت ها سر میخورندو شما راساکن مرکز عالم شخصیت اصلی داستان سیما انتظاری میکنند.
  • کتاب باز
۰۱
بهمن

دو کتاب رمان فارسی که همیشه در خاطرها میمونه و من خیلی اوقات خوندنشون رو به دختران در سن ازدواج توصیه میکنم بامداد خمار و دالان بهشت هست. در بامداد خمار عواقب هم کفو نبودن و عدم سازگاری فرهنگی طرفین ازدواج روایت میشه و در دالان بهشت تاثیر غرور در تخریب عشق.

کتاب نگین محبت به قلم فریده رهنماداستانی با قلم زیبا و روایی و بسیار پر محتوی ست با همان مضمون با مداد خمار و البته با تفسیر بیشتر. داستانی که به صورت مبسوط به ازدواجی نافرجام میپردازد و به چه زیبایی به این مسئله را که ازدواج تنها با توافق طرفین همراه نمیباشد و اتصال دو خانواده و دو فرهنگ ست ، به نگارش در می آورد. 

  • کتاب باز
۱۱
دی

هرس رو خوندم. وقتی کتاب اول نویسنده ای،پاییز فصل آخر سال باشد توقعات بالا میره.فضای کاملا متفاوت از کتاب اول.اولش کمی ناامید شدم اما از صفحه 60 به بعد افتاد رو غلتک. داستان گره هایی داره که فصل به فصل باز میشه بجز مسائل جنگ و فقدانهای خانواده های جنگ زده،فرهنگ نابود نشدنی پسر پرستی و وضعیت نامعلوم بارداریهای پی درپی برای داشتن فرزند پسر مضمون اصلی داستانه. به یکبار خوندنش قطعا میرزه. کتاب روانه. بجز اول داستان در ادامه خواننده رو به دنبال خودش میکشه بعد از پایان کتاب ناخوداگاه یاد رمان بلندی بنام بگشای لب نوشته شهره وکیلی افتادم و خوندنش رو توصیه میکنم. فاجعه ای که بدنبال این سنت ناپسند پسر دوستی و انتظار برای تولد فرزند پسر به بار میاره

  • کتاب باز
۲۲
آبان

 بیست سال پیش که کتاب به دستم رسید شنیدم عشقی ترین داستان فرانسه ست. در سوز و گداز عشق این رمان شکی نیست، علاقه پرستش وار یک جوان به یک زن روسپی. زن عاشق گل کاملیاست و این گل حضور همیشگی در دیدارهای غیر منتظره این دو دلداده داره. اونموقع ها انقدر این کتابو دوست داشتم که عهد کردم اگر روزی دختری داشتم اسمش رو کاملیا بذارم.

نویسنده کتاب الکساندر دومای پسر هست. اصلا نمیدونم چرا باید پسر همنام پدر باشه. اگر این دوره زمونه بود قطعا پسر تخلصی چیزی برای خودش در نظر میگرفت. شاید هم پسر ترجبح داده که همنام پدر بمونه و به این ترتیب در زیر لوای شهرت ادبیات پدر قرار بگیره. 

الکساندر دومای پسر اگر چند اثر در حد پدرش داشته باشه بدون شک مادام کاملیا یکی از اوناست. 

این کتاب ستاره کتابخونه منه. لذت میبرم ازش،همینجوری تو کتابخونه من ارج و قربی داره واسه خودش،اخه یه دوست خوب بهم هدیه داده و ارزشش رو دو چندان کرده.

نمیدونم چرا انقد کار با بیان سخته.هر سرویس وبلاگی رو داشتم همون روز اول چم و خم کار دستم اومده اما هنوز میام بیان انگار فلجم. خدا کنه زودتر دستم بیاد کار باهاش.

  • کتاب باز