این کتاب ماجرای خواندنی دختری است به نام مارگارت و مناظراتش با کشیشی به نام گریگوری که نقش کاتب و نویسنده خارطرات مارگارت را به عهده دارد .مارگارت دنبال آدم باسوادی است که بتواند خاطراتی را که او دیکته میکند بنویسد ، اما کسی حرفش را جدی نمیگیرد و هیچ کشیشی حاضر نیست وقتش را تلف کند و به خزعبلات زنی گوش دهد و بنویسد ، چرا که از نظر آنها زنان موجوداتی خسته کننده هستند و حرفی برای گفتن ندارند . بالاخره مردی به نام گریگوری که کشیش باسوادی است پیدا میشود و حاضر میشود با گرفتن دستمزد کار نوشتن خاطرات مارگارت را بعهده بگیرد و برای این کار ناچار است هر روز به منزل بزرگ مارگارت سر بزند و در اطاق کار خانم کار نوشتن را، درحالی که توسط مارگارت دیکته میشود انجام دهد.
وبه این ترنیب مارگارت دختری در عهد رنسانس خاطرات زندگیش را ثبت میکند.
این کتاب برای من سوال بزرگی به همراه داشت چرا بیشتر مذاهب همیشه بالاترین تهدید را نسبت به استعداد و توانایی زنان داشته اند و چه مسیر پر پبچ و خمی رو اروپا در برابری جنسیتی از سر گذرونده.