از کتابراه ممنونم که به جای دانلود نسخه صوتی ،نسخه پی دی اف رو دانلود کرد و نذاشت با گوش دادن به کتاب صوتی قوه تخیلم رو محدود به صدا و حس یه خواننده که به زور میشه فقط صداش رو دوست داشت،بکنم.
نمیدونم چرا اینقد برای خوندن این کتاب مقاومت میکردم و الان فقط حسرت میخورم چرا زودتر نخوندمش.
بدون شک بکی از برترین آثار عاشقانه دنیا بود. لطیف و موزون. بعد از پایان کتاب مدت کوتاهی گریه کردم و تا چند روز درگیرش بودم و از اونجا که همیشه دوست دارم درباره یک اثر بیشتر بدونم با سرچ نام کتاب متوجه شدم فیلمی از روی کتاب با همین نام درسال 2016 ساخته شده و دیگه رو پا بند نبودم تا فیلم رو پیدا کردم..
اگر قصد خوندن کتاب یا دیدن فیلم رو دارید ادامه رو نخونید.
دیدن فیلم به شدت من رو مایوس کرد و بیشتر مایه تعجب بود که خود خانم جوجو مویز نویسنده فیلمنامه بوده . اخه یه نویسنده این جور باید دست به تخریب اثرش بزنه. از نظر من انتخاب دو بازیگر برای شخصیت لو و ویل تنها نقطه مثبت فیلم بود و والسلام.
راستش بیشتر به این نتیجه رسیدم که احتمالا من خواننده خوبی هستم و حسی که از نوشته ها به قوه تخیل ام انتقال دادم اصلا قابل مقایسه با چیزی که خود نویسنده به تصویر کشید نبود.
سکانس یکی مونده به اخر; لو به ویل عشقش رو ابراز میکنه و بهش میگه میتونه اونو خوشحال نگه داره و میخواد که اون از تصمیمش برای خاتمه زندگیش منصرف بشه اما ویل ردش میکنه و میگه این زندگی ای نیست که اون بخواد و لو به شدت ناراحت میشه در فرودگاه با دلخوری ازشون جدا میشه.
لو اینجا یک بازنده اساسیه. تمام نقشه هاش برای امیدوار کردن ویل و منصرف کردن اون،نقش بر آب شده و از طرفی تمام مکنونات قلبیش رو برای معشوقش بیرون ریخته و پس زده شد و بدتر از همه داره مردی رو که عاشقشه برای همیشه از دست میده.
در متن کتاب به خوبی تمام استیصال لو به نمایش گذاشته و اون حتی در آغوش پدر اعتراف میکنه که به شدت عاشق مردیه که قرار بوده فقط پرستارش باشه. زمان کشدار و بیهدف و در بیخبری میگذره و لو نمیدونه عشقش الان در چه حالیه هنوز زنده ست یا به همه چیز پایان داده اصلا به یاد اون هست یا نه. که تلفن مادر ویل که از لو میخواد به درخواست ویل، خودشو به اخرین پرواز سوییس برسونه نقطه عطفی میشه به تمام تعلیق ها.
و اما در فیلم،وحشتناکه، انگار فیلمنامه نویس 15 صفحه 15 صفحه رفته جلو هرچی دم دستش بوده سناریو کرده و ساخته.
از تماس مادر ویل خبری نیست به صورت سمبل کاری میبینیم که لو تصمیم میگیره در آخرین لحظات کنار ویل باشه و اینجا اون حس دو طرفه ای که از طرف ویل هم هست رسما به فنا میره.
سکانس اصلی در سوییس. در کتاب میخوانیم که لو با گیجی وحشتناکی در هتل فرودگاه بیدار میشه،امروز اون روز موعوده که تلاش 6 ماهه اش مانع از فرارسیدنش نشده. منگ و غمگینه حتی نمیدونه چه لباسی انتخاب کنه. عشقش امروز برای همیشه خاموش میشه و اون نمیدونه مشکی بپوشه یا ...
بعد در فیلم ببینید، امیلیا کلارک بازیگر نقش لو با همون لبخند گل و گشادش وارد خانه محل نگه داری ویل میشه و یه شوخی مزخرف هم در مورد بی دست و پایی لو شکل میگیره و...وای خدای من کتاب و لحظات عاشقانه به فنا میرود.
من پیش از تو اشاره اصلیش به لوییزاست هرچند در مورد ویل هم صادقه و بالاخره باید این تغییر و گذر رو ما یه جوری احساس میکردیم.
لو باید متاثر و با الگوی یک زن نجیب وارد میشد. زنی که عشق رو قطره قطره نوشیده و سوهان عاشقی وجودش رو صیقل داده.دلم میخواست لو را در لحظه اخر در کنار ویل بدون اون خنده بیدلیل و مزخرف و باگامهای سنگین و نگاه متین میدیدم که به آغوش ویل پناه میبرد و اون لحظه وداع با تاثر عاشقانه شکل میگرفت.
پ ن: از همین تریبون اعلام میکنم اول کتاب رو بخونید بعد فیلم رو ببینید ندیدید هم ندیدید و اینکه به هیچ وجه من پس از تو رو نمیخونم.